رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

unforgettable moments

عید دیدنی

دیروز ظهر از سرکار اومدم دنبالت و با هم رفتیم خونه ناهار خوردیم تا ساعت ۳:۳۰ که بابا امیر اومد خونه و من دوباره رفتم سر کار تا غروب که اومدم و باهم رفتیم مهمونی . تو یه کم شیطونی کردی  ولی در کل پسر خوبی بودی .کلا ۲۰ تومان عیدی گرفتی که اون هم با هم رفتیم بیرون شام خوردیم تموم شد رفت پی کارش !! خونه خاله ی امیر یه شبه طوطی بود که دست تورو نوک زد و برای همین هم تو ازش بدت اومد . ...
10 فروردين 1390

مهد کودک

الهی برات بمیرم که امروز صبح بیدار شدی و هی منو منت میکردی که مهد کودک نریم . (مهطلا....جونم ...بله.....نه .....بیرون.....بیرون ....) من هی بهت میگفتم که مامان زود میاد دنبالت باشه ؟ ( باشه....) بعد که رسیدیم با گریه رفتی توی بغل خاله مهد کودکت ! من پشت در بودم و صدات رو میشنیدم که با گریه میگفتی ( خاله....لالا.....لالا....منصور ..منصور ) که احتمالا اونها نمیدونستن که منصور کیه ؟؟؟!!! خلاصه ساکت شدی و من هم در حال گریه اومدم بیرون . مامان جون باور کن که دلم نمیخواد تورو اونجا یا هر جای دیگه ای تنها بذارم ولی چاره ای نیست . امیدوارم بزرگ که شدی بفهمی !!! ...
9 فروردين 1390

گذشته

دلم میخواد از گذشته بنویسم . از اون روزهایی که تو هنوز دنیا نیومده بودی . از توی دفتر خاطراتم حتما فردا میارم و اینجا یادداشت میکنم . اون روزها روزهای خوبی بود . مخصوصا روزهایی که برای کلاس تندر ۹۰ میرفتم تهران . دیگه مثل الان نبود که غصه دوری از تورو داشته باشم . هرجا که میرفتم تو هم همراهم بودی . توی سختی ها و خوشی ها . ولی الآن خیلی بده که من در روز ۱۰ ساعت تو رو نمیبینم . یه لحظه خیلی دلم گرفت . ایکاش این روزها و سالهایی که تو دوست داری من پیشت باشم میتونستم کنارت باشم . چون تاچند سال دیگه که تو بزرگ بشی نمیدونم همین قدر که الآن منو دوست داری ، باز هم دوستم داری یا نه . دنیای خیلی بدی داریم . همیشه همه چیز برعکس اون چیزیه که ت...
8 فروردين 1390

خاله های من !

  خاله مهرنوش = منوش + شوهر خاله نواب ( دواب ) خاله فرنوش = فَیییییی ( آواس ) خاله گلنوش = گولی ( اچچچچوووو ) ( گیج گیجی ) خاله نوش آفرین = نیش! ( بعضی وقتها هم ف ف رین )     فرنوش کلا دیوانه است و هر وقت که رهام رو میبینه اینقدر اون رو فشار میده و بغل میکنه و ماچ میکنه که بچه دیوانه میشه به ناچار بهش میگه " گوشو " هر وقت هم که به گلنوش میرسیم اول میگه " اچچچووو " بعد میگه گیج گیجی یعنی باید بغلش کنه و با هم دیگه بچرخند تا سرشون گیج بره . از مهرنوش هم زیاد خوشش نمیاد چون یه مدت که مهرنوش میومد خونه ما اونو نگه میداشت ، فکر میکر که مهرنوش باعث رفتن من میشه . به همین خاطر همی...
8 فروردين 1390

بهترین لحظه ها !!

سلام امروز تصمیم گرفتم که برات اینجا خاطراتمون رو بنویسم . این دومین عیدی هست که من و تو با هم هستیم . لحظه هایی که با هم هستیم برای من بهترین لحظه ها هستند و دلم نمیخواد که هیچ وقت تموم بشه . اما خب چاره ای نیست و من پیر میشم و تو بزرگ و بزرگ تر !!           دلم میخواد این رو بدونی که من برای همیشه عاشق تو هستم و هیچ کس رو تا به حال اینجوری دوست نداشتم .....این دو روزی که اول سال تعطیل بودم خیلی بهم خوش گذشت با تو . رهام جونم منو ببخش که نمیتونم همیشه پیشت باشم .      این هم عکس تو سر سفره هفت سین ۱۳۹۰ :     این اخرین چیزیه که یاد گرفتی و خیلی باحال میگی " چ...
3 فروردين 1390