رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

unforgettable moments

بدترین لحظه های زندگیم ...

سلام عشق من ! امروز داشتم ميومدم سر كار تو مثل هميشه اومدي دم در و همديگر رو بوسيديم و من رفتم ... تو از پنجره سرت رو آوردي بيرون و صدام كردي ... من برگشتم و تو رو با چشمهاي گريون ديدم كه التماسم ميكردي نرم سر كار !‌  رهام ، من سر يه دو راهي گير كردم . بخدا نميدونم چكار كنم . نميدونم در اينده چي ميشه نميتونم احساسي تصميم بگيرم . فقط اين رو ميدونم كه ما با حقوق امير نميتونيم زندگي كنيم و من هم الان قدرت ريسك ندارم .ولش كن اصلا چرا دارم اين حرفها رو به تو ميگم .... الهي براي چشمهاي قشنگت كه همش به خاطر من گريون بميرم .... ...
11 بهمن 1393

عكسهاي پيش دبستان

سلام عشق من ! امروز صبح عكسهاي پيش دبستان رو گرفتم . البته زياد راضي نبودم . چون كيفيت عكسها جالب نبود . ولي خب به عنوان يادگاري بد نيست . دوست داشتم عكس دسته جمعي بيشتر باشه اما متاسفانه يك عكس بيشتر نبود . عكس مراسم شب يلدا   ...
11 بهمن 1393

سورتمه 2

به دليل سنگين بودن عكسها توي دو صفحه نوشتم ! اين هم رهام كه يك درخت رو از ريشه كنده : من و تو : تو بد اخلاق و امير :   دوباره من و تو : رفتيم كه سورتمه سوار بشيم . تو اولش خيلي ميترسيدي . همش ميگفتي من نميام من ميترسم . خلاصه رفتيم سوار شديم عاشقش شدي ميگفتي تند تر برو ! تموم كه شد گفتي يه بار ديگه هم سوار بشيم . خلاصه دور دوم هم سوارشديم : ‌ اينجا هم رفتيم كه ناهار بخوريم : ‌ ...
30 آذر 1393