باز هم مریضی .. .
سلام مامان جون امروز یه کم وقت شد که دوباره بتونم بنویسم . از روز جمعه
شروع میکنم که روز خیلی بدی بود و خیلی داغون شدم . صبح که تو بیدار
شدی خوب بود و صبحانه خوردی و مثل همیشه همه چیز خوب بود. که ساعت
number2 ، 10 کردی و دوباره ساعت 11 .... ساعت 1 ..... و همینطور خیلی
نگرانشده بودم چون تا حالا تو اسهال نگرفته بودی ! و من خیلی ترسیدم . خلاصه
مامان و مهرنوش ساعت 4 اومدن خونه ما و مهرنوش یه قرص آورد که یک
چهارم بهت دادم و یه کم بهتر شدی . تا اخر شب و دوباره شروع شد ...
همیشه تو جمعه ها مریض میشی . شنبه من کلاس داشتم و بخاطر تو نرفتم و
موندم خونه . بعد از ظهر رفتیم خونه مانی نی و من اومدم نمایندگی . خلاصه
کارم شده بود شستن تو و درست کردن برنج کته با ماست که تو بخوری . شب
رفتیم با امیر دکتر ولی اون هم داروی خاصی ننوشت . فقط سرم نوشت که اون
هم ما دلمون نیومد بهت بزنیم !!!!
یکشنبه صبح خیلی خیلی بد بود صبح من باز هم نرفتم سر کار و تو بعد از
خوردن صبحانه ، غذا رو بالا آوردی و من دیگه دیوانه شدم و خیلی گریه کردم .
الهی برات بمیرم که خودت چیزی نمیفهمیدی و روحیه ات خوب بود !!! فقط
خدا رو شکر که از دوشنبه تا حالا که سه شنبه هست دیگه خبری از PP نیست
و حالت بهتر شده . الان من سر کار هستم و تو خونه مانی نی هستی . این
چند روز خیلی دوباره بد عادت شدی و موندم که چه جوری تو رو ببرم مهد
کودک . دیروز اسباب کشی کردیم و خونه هنوز بهم ریخته است و نمیدونم
امشب وقت میشه که یه کم جابجا کنیم ، بشه توش زندگی کرد یا نه ؟ خلاصه
این روزها درسته که تو حالت بد بود ولی درکل به من خیلی خوش گذشت چون
همش پیش تو بودم . مامان جون دوست دارم . الان هم دلم برات تنگ شده
نمیدونم از خواب بیدار شدی یا نه تا 10:30 که زنگ زدم مامان گفت خوابیدی .
فعلا خدا حافظ تا بعد ....