شهريور...
سلام عشق من !
امروز 10 شهريور هست . ما احتمالا تا يك ماه ديگه ميريم خونه خودمون ! و مدرسه تو هم داره شروع ميشه .
روپوش فرم مدرسه ات رو گرفتيم و بايد كتاب و دفتر و كيف مدرسه هم بخريم . برات سرويس گرفتم .
اين اولين تجربه ات ميشه كه بدون من بري مدرسه و برگردي ! دو روز در هفته بعد از ظهر ها توي خونه بايد تنها
بموني . من از الان غمم گرفته ... اميدوارم همه چيز همون جور كه فكر ميكنم خوب پيش بره و مشكلي بوجود
نياد ....
خريد اين خونه برام ريسك بزرگي به حساب ميومد ولي انجامش دادم . بيشتر از حقوقم بايد قسط بدم و تا دوسال
فكر كنم كه خيلي برامون سخت باشه اميدوارم درك كني !
رهام جونم خيلي دوستت دارم . چند باري هست كه دعوات كردم و تو خيلي از دستم ناراحت شدي
هروقت ناراحت ميشي ميري يه گوشه اي براي خودت گريه ميكني و حرف ميزني .
من يواشكي گوش كردم كه چي ميگي . خيلي ناراحت شدم ....
" من چه مادر بدجنسي دارم ! از همه مادرها بدجنس تر ! همش به من بي رحمي ميكنه !
ايكاش اون مادر من نبود ! ديگه نميخوام مه طلا مادر من باشه . من يه مادر مهربون ميخوام و.... !!!
خيلي ناراحت شدم در صورتي كه حق با من بود و من فقط سرت يه كوچولو داد زدم .... بعد از چند
دقيقه خودت اومدي و گفتي : مامان ديگه باهات آشتي كردم !
مامان اگه يه بار ديگه منو دعوا كني قلبتو مشكنم ها !!!!!