رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

unforgettable moments

بابا

1391/3/14 9:18
نویسنده : mahtala
484 بازدید
اشتراک گذاری

پدر! گرچه خانه ما از آینه نبود؛ اما خسته‏ ترین مهربانی عالم، در آینه چشمان مردانه‏ات،

کودکی‏هایم را بدرقه کرد، تا امروز به معنای تو برسم.

می‏خواهم بگویم، ببخش اگر پای تک درخت حیاطمان، پنهانی، غصه‏ هایی را خوردی

که مال تو نبودند!

ببخش اگر ناخن‏ های ضرب‏دیده ‏ات را ندیدم که لای درهای بسته روزگار، مانده بود و

ببخش اگر همیشه، پیش از رسیدن تو، خواب بودم؛ اما امروز، بیدارتر از همیشه،

آمده‏ام تا به جای آویختن بر شانه تو، بوسه بر بلندای پیشانی‏ات بزنم.

آن روزها، سایه ‏ات آن‏قدر بزرگ بود که وقتی می‏ ایستادی، همه چیز را فرا می‏گرفت؛

اما امروز، ضلع شرقی نیمکت‏های غروب، لرزش دستانت را در امتداد عصایی چوبی

می‏ریزد. 
                     سایه‏ ات کم مباد ای پدرم!

Love heart 597

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

SOMEIRA
14 خرداد 91 18:35
سلام عزیزم
خداسایه پدر رو از سرتون کم نکنه.سایه ای که خیلی زود از من دریغ شد...


مرسی عزیزم . خدا رحمتش کنه
مریم مامان درسا
15 خرداد 91 20:44