رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

unforgettable moments

قصه آقا گرگه ...

1391/5/22 8:49
نویسنده : mahtala
463 بازدید
اشتراک گذاری

خوشکل مامان این چند روز کلی این داستان تو رو گوش میکردم

دیگه حفظ کردم . الهی برات بمیرم که به این قشنگی قصه میگی :

آقا دزد یه دفعه اومد و اومد و اومد به رسید به ، سر کار

به رسید  به رسید به رسید  به رسید  به رسید  به آبا گرگه رسید . به آقا گرگه رسید و به آدم آهنی

رسید . خیلی آدم آهنی بودها . آدم آهنی ....

یه دفعه آدم آهنی افتاد تو دره . افتاد تو دره و نجات داد اونها رو . نجات داد از دهن اون .

خلاصه یه دفعه آپتیموس اومد . اومد و اومد یه دفعه به رسید به آبا گرگه ، ترسید و فرار کرد  فرار کرد 

 فرار کرد و من خنده کردم و میذارم اونجا و میترکه و بعدم خوشحال میشم ...

به رسیدم به رسیدم به رسیدم به آبا گرگه ،

من رسیدم به رسیدم به رسیدم به آبا گرگه ،

به آبا گرگه رسیدم رسیدم  ، به آبا گرگه ،

منو خورد !  من دیگه رهام ندارم ! ... یه دفعه اومد و اومد و اومد یه دفعه رسیدم به آبا گرگه و بعدم

اونا نجاتم میدن و بابا هم منو نجات میدن و مهطلا هم منو نجات میدن و خانم هم منو نجات میدن ...

اونوقت من خنده میکنم و بهش میخندم . بهش میترسه ، جیغ  ، جیغ  ، جیغ  ، جیغ  ، جیغ  ،

یه دفعه پاکیک  رو ماشین له کرد . له کرد و افتاد تو چاله ....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)