خیلی شیطونی...
سلام . ۲۵ و ۲۶ فروردین هم گذشت . توی این دو روز تو خیلی شیطونی کردی . مخصوصا توی تولد خاله هات . از قیافه ات هم معلوم .
جمعه با مامان و بابای امیر رفتیم سفید کنار . دوست مادرش از مکه اومده بود اونجا شام دعوت کرده بود . توی راه تو خوابت برد و ساعت ۹ تازه بیدارت کردم و تو اصلا شام نخوردی و همش بازی کردی . و هی نق میزدی . امیر هم اعصابش خورد شده بود !
الان اینجا سرم شلوغ برای همین نوشته هام یه جورایی تلگرافی شده . راستی این رو هم بگم که امروز بعد از ظهر اگه بشه میریم پیش فرنوش تا عکس بگیریم . آهان راستی یادم رفت بگم که دیروز امیر میخواست بره موهاش رو کوتاه کنه که منم گفتم تو رو هم ببرم تا یه کم موهات رو نظم بده و این شد اولین آرایشگاه مردانه ای که تو رفتی . برای همین هم فرنوش کلی از دستم ناراحت چون تو رو با موی بلند بشتر دوست داره .... دیگه وقت ندارم .....