رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

unforgettable moments

توي شيكم مامان !

1392/6/2 9:14
نویسنده : mahtala
403 بازدید
اشتراک گذاری

همه چیز از این جا شروع شد :

29/08/87

هی ...! چند روزه که حالم بد . حالت تهوع دارم ، بعد همش گرسنه م میشه هر چی میخورم سیر نمیشم . از یه طرف دلم هم انگار داره میترکه دیگه جا نداره !

یه بیماری جدید و عجیب غریبه !

دیشب امیر اومد خونه که من رو ببره دکتر ولی من نرفتم . نمیدنم چرا ؟! الآن دلم میخواست امیر زنگ میزد و یه عالمه باهم حرف میزدیم . مثل قدیما ! ولی خب نمیشه . موبایلش هم قطع چون پولش رو ندادیم . امروز حقوق گرفتم . فردا شاید برم و قبض برق و موبایل روبدم  اگه وقت بشه ...

 niniweblog.com

 

02/09/87

یک روز معمولی . حوصله ندارم . طبق معمول ! حالم خیلی بد . همش احساس ترشی معده دارم . فردا باید برم دکتر . فکر کنم زخم معده گرفتم . از الان غمم گرفته حوصله مریضی و رعایت و قرص خوردن رو ندارم . همه چیز برام بی معنی . کار . زندگی . خونه . غذا درست کردن و ....حالم واقعا از این زندگی بهم میخوره . حال و حوصله خودم هم ندارم ....

 

 niniweblog.com

 دیگه نوشته ای ندارم فقط هر چی که یادم هست مینویسم :

اون روز رفتم یه دکتر عمومی و شرح حالم روگفتم و دکتر احمق گفت چیزی نیست و یه سری قرص برام نوشت . من هم نمیدونم چرا ولی انگار به دلم افتاده بود و قرصها رو نخوردم .

خلاصه چند روز گذشت و من بهتر که نشدم هیچی بدتر هم شدم . رفتم دکتر متخصص گوارش " دکتر فرهاد فر " زن خیلی خوبی بود . تمام اون لحظه ها و صحنه ها جلوی چشمم . دکتر چند تا سوال پرسید و بعد گفت این نشونه های زخم معده است .

 بعد پرسید : باردار نیستی ؟ گفتم نه !

از کجا میدونی ؟ ... میدونم دیگه چون دکتر متخصص زنان بهم گفته که من بچه دار نمیشم !

دکتر گفت بهر حال من برات یه آزمایش مینویسم .

خلاصه همون شد و من فردا رفتم و آزمایش دادم و ........12/09/87 جواب آزمایش حاضر شد :

 

همون روز جواب رو به دکتر نشون دادم و دکتر هم تا نگاه کرد با یه لبخند گفت : تو که حامله ای !!

من فکر کردم داره با من شوخی میکنه و من هم خندیدم و گفتم : امکان نداره دارید با من شوخی میکنید ؟

نه ، شوخی چیه مگه خودت نمیبینی ؟ ...راست میگفت جواب مثبت بود !

گفتم حتما اشتباه شده و این امکان نداره . من برای تست پیش چند تا دکتر متخصص زنان رفتم وگفتن که من نمیتونم بچه دار بشم ...........

با اصرار من دکتر برام تکرار آزمایش اورژانسی نوشت تا همون شب انجام بدم و جواب رو گرفتم !

باز هم POSITIVE   ......

اشک توی چشمام جمع شد و فقط همین .......

نمیدونستم خوشحالم یا ناراحت و فقط گیج بودم ..........دکتر برام یه سونو نوشت تا از وضعیت و سن جنین مطمئن بشیم .

  niniweblog.com

دوشنبه 18 آذر 87

این یک هفته اخیر اتفاقهای عجیبی افتاده که هنوزم باورش برام سخت . بچه من و امیر الآن 2 ماه و سه روزشِ . وقتی خیلی دقیق به این مسئله فکر میکنم دیوانه میشم . نمیدونم از خوشحالی یا از چیه ؟! فقط برام غیر قابل باور . ولی دیگه امروزجواب سونوگرافی گفت که اون زنده و سالم !

یعنی تو اون تو هستی ؟ تو کی هستی ؟ چه شکلی می شی ؟ پسر هستی یا دختر ؟

هنوز هویتش برام گنگ . هنوز حسش نکردم . خدایا کمکم کن . مثل همیشه . میترسم . نمیدونم چرا ولی خیلی میترسم .

  

 niniweblog.com

 

یکشنبه 29/10/87

امروز برای اولین بار صدای قلبتو شنیدم ! هفته دیگه معلوم میشه که تو پسر هستی یا دختر ؟! نمیدونم چرا دلم میخواد تو پسر باشی ولی اگه دختر شدی و یه روز این دفتر روخوندی ناراحت نشو . فقط امیدوارم سالم باشی و هیچ وقت نه ما تو رو ناراحت کنیم و نه هیچ وقت تو ما رو اذیت کنی ...

احساس خوبی دارم . امیدوارم تو هم اون تو حالت خوب باشه و راحت باشی .

خدایا کمکمون کن تا بتونیم از پس مشکلات بر بیایم ...

       niniweblog.com

امروز 09/11/87 چهارشنبه

تو پسر هستی ! یعنی فعلا که اینطور تشخیص دادن .امیدوارم اشتباه نباشه . نه بخاطر اینکه دختر دوست ندارم . فقط بخاطر اینکه دوست ندارم چیزی که از اول توی ذهنم میره عوض بشه . چیزی که رویایی رو براش میسازی ....

در هر حال... این روزها حالم خیلی بده و از بس سرفه کردم دیگه گلوم سوراخ شده .

خب دیگه حرف خاصی برای گفتن ندارم . میخوام بخوابم ...

 niniweblog.com

12/12/87

من الان سر کلاس هستم . تهران . نمیدونم این حس واقعی یا من دارم اشتباه میکنم ؟ تو داری اون جا تکون میخوری ؟؟؟؟ باورم نمیشه .... یعنی تو دیگه بزرگ شدی برای خودت آدم شدی ؟؟؟؟

خواهش میکنم اگه صدای منو میشنوی یه بار دیگه تکون بخور !!!!!!!!!!........

 niniweblog.com

09/01/88 یکشنبه

رسیدیم به سال 88 . حرف خاصی برای گفتن ندارم . خیلی گشنم ِ . دوست دارم این روزها زودتر بگذره و تو دنیا بیای . امیدوارم سالم باشی .....

 

خیلی چیز ها رو دیگه یاداشت نکردم نمیدونم چرا ؟!

اما خب همه چیز یادم . من و تو خرداد ماه 88  باهم دیگه برای بار آخر رفتیم تهران و من امتحان دادم . موقع برگشتن خیلی سخت بود . یادم که یه مسیر طولانی روپیاده اومدم تا ترمینال و دیگه واقعا خسته شده بودم . نمیتونم بگم چه حالی داشتم . دلم میخواست همون جا بخوابم وسط خیابون !! بهر حال با هم اومدیم رشت و دیگه چیزی به  تولد تو نمونده بود .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)