خواب
سلام مامان جون
خیلی خوابم میاد . تو دیروز خونه مانی نی ساعت 5 تا 8 شب خوابیدی و دیشب تا ساعت 2 بیدار بودی . تازه خوابت هم که خواب نیست مدام غلت میزنی و من باید جمعت کنم تا از روی تخت نیفتی . یا خودت توی خواب میای و شیر میخوای ! خلاصه ساعت 5 هم که ساعت زنگ میخوره و باید بلند شیم تا وسایل رو برداریم و بریم خونه مامان امیر تا بابا بره سر کار . یعنی من دیشب فقط 3 ساعت خوابیدم اونم نه درست و حسابی . وای الان دارم از خواب میمیرم ...ساعت الان 4 بعد از ظهره . من سر کار هستم .هوا هم امروز خیلی گرم .دوست دارم عزیزم .راستی دیشب بعد از مدتها برات سوپ درست کردم . بعد تو گفتی " این چیه ؟" گفتم سوپ مامان جون . یه عالمه خوردی . وقتی تو غذا میخوری مامان کیف میکنه . راستش من خیلی نگران بودم چون تو خیلی شیطون بودی ولی الان یه مدت خیلی آقا شدی . خدا رو شکر . شیطونی میکنی ولی خیلی حرف گوش کن شدی . این بابای تنبل دیشب تو رو نبرد پارک . شاید امشب بریم . فعلا خدا حافظ ....