صبح زود
سلام پسر و پسر... عسل و عسل ..... اوجان و اوجان ...!!!
دیشب هی من میگفتم ، هی تو میگفتی .... عسل و عسل ... دیشب ساعت 2 خوابیدی و صبح زود هم بیدار شدی . ساعت 5:30 و ساعت 6:30 با هم رفتیم توی کوچه و تو همش رفتی توی آب هایی که توی چاله ها جمع شده بود و خودت هم راه پارک رو بلد بودی و من رو بردی پارک ! کلی بازی کردی و سر آخر هم روی پای من نشستی و با هم تاب خوردیم .....بالا....پایین.... تا اینکه دیگه خسته شدی و گفتی بریم خونه . ساعت موقع رفتن من گریه کردی و من هم دلم نیومد و موندم تو رو خوابوندم و بعدش اومدم سر کار . طبق آخرین اخبار تا ساعت 12 ظهر خوابیدی .
الان چند روزه که دارم به طور جدی سعی میکنم رنگ ها رو بهت یاد بدم . اما تو اصلا یاد نمیگیری و من دارم کم کم نگران میشم که نکنه تو رنگها رو نمیبینی . دیشب که داشتم سعی میکردم قرمز یا زرد رو بهت یاد بدم جای روغن مایع رو بهت نشون دادم و گفتم این چه رنگیه ؟ و تو گفتی " نارنجی " من شاخ در آوردم . چون تاحالا من نارنجی رو بهت نگفتم !!!!!