رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

unforgettable moments

ملخ

1390/6/10 12:52
نویسنده : mahtala
301 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامان جون . دیروز که عید فطر بود ما سر کار بودیم . من هم تصمیم گرفتم تو رو با خودم بیارم سرکار . صبح ساعت 8:30 بیدار شدی و با هم اومدیم . روز خوبی بود و تو هم زیاد شیطونی نکردی . تازه اینجا یه ملخ دیدی که خیلی خوشت اومد و هی پاتو بهش میزدی و ملخ بیچاره هم میپرید هوا . تو هم میترسیدی !!! تو عاشق پیچ گوشتی و آچار هستی . خب اینجا هم که معدن آچار هست خلاصه کلی ابزار بچه های تعمیر گاه رو برداشتی و امروز همه دنبال وسایلشون میگشتن و سراغش رو از من میگرفتن .... . تازه خاله فرنوش هم اومد ت هم تورو ببینه و هم روغن ماشینش رو عوض کنه . خلاصه حاجی بعد از ظهر مارو تعطیل کرد و ما هم رفتی خونه و خوابیدیم .

راستی دیشب رفتیم یه خونه از این چادرها که شکل خونه هست برای خریدیم . تو خیلی خوشت اومد و همش میرفتی توش . حالا وقت بشه یه چند تا عکس خوب ازت میگیرم . آخه تا میام ازت عکس بگیرم تو میدویی میای پیش من میگی  ببینم ... ای بابا خه من که هنوز عکس نگرفتم ....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مریم مامان درسا
10 شهریور 90 13:33
سلام عزیزم خسته نباشید که روز عید رفتی سر کار رهام جونم خونه قشنگت مبارکه عزیزم...