حوله کوچیک
سلام پسر و پسر . عسل و عسل ...
خیلی وقت که میخوام بیام و بنویسم ولی وقت نمیشه . این سیستم هم خیلی کند شده و اعصابم رو خورد میکنه . چند روز پیش یادم نیست چه کار خوبی کرده بودی که من گفتم برات یه جایزه میخرم . بعد بهت گفتم چی دوست داری . تو گفتی " حوله کوچیک " شاخ در آوردم . الهی من برات بمیرم . خلاصه فردای همون روز با امیر رفتیم بیرون و برات یه حوله خوشکل خریدیم . این هم عکهایی که با حوله قشنگت گرفتی :
تازه دمپایی هم داره . تو که خیلی خوشت اومد . و رفتی به بابا گفتی { خوشکل شدم } . مامان واسه اون جان خوشکلت بمیره ....
شنبه هم با من اومدی نمایندگی . و کلی بازی کردی و دیروز هم با نازی اومدیم دنبالت و ظهر رفتیم کباب خوردیم و بعدش هم رفتیم یه جای قشنگ که من تا به حال ندیده بودم حیف که دوربین رو نبرده بودم وگرنه عکس میگرفتم . پاهات رو به اب زدی و تازه گاو هم دیدی !!!!!! فقط حیف که خیلی قت کم داشتیم . الهی من بمیرم { البته خدا نکنه } امسال که همش بارون اومد و هوا ابری بود و تو اصلا دریا نرفتی ...
این هم یه عکس از توی فروشگاه نمایندگی :
فعلا دیگه باید برم . شیطون بلا . راستی یادم رفت بگم که دارم سعی میکنم این روزها که تو رو از شیر بگیرم ولی خیلی سخت و تو همش بهانه میگیری " شیر به به ... شیر به به ... " عاشقتم مامان جون .