4:30 صبح !
سلام خوشکل مامان . الآن چند وقت که خوابت بهم خورده و شبها دیر میخوابی . پریشب ساعت 3 خوابیدی . من که دیگه حدود ساعت 2 خیلی خوابم میومد امیر بیدار شد و اومد تورو برد و نمیدونم چه ساعتی بود که تورو خوابوند و آورد پیش من . اما دیشب . من تصمیم گرفتم که باهات بیدار بمونم ببینم تو کی خودت میخوابی ؟ خلاصه ساعت 2 ... 3 ... 4 بود که دیگه مثل اینکه من خوابم برده بود { چرتم گرفته بود } که با صدای تو پریدم : " مامان میسوزه .. " چشمم رو باز کردم دیدم وای تو رفتی رژ لب رو برداشتی و تمام صورتت رو با دستهات رو مالیدی ..... همین موقع برق رفت !! و تو ترسیدی و گفتی " بریم بخوابیم " با گریه ... من هم توی اون تاریکی صورتت رو با پنبه و شیر پاککن پاک کردم و برق هم اومد و خلاصه ساعت 4:30 بود که دیگه روی پام خوابیدی ...
شیطون بلا: cd فیلم به قول خودت " آپتیموس بزار " که تموم شد خودت cd رو در آوردی و " آوا شیره " همون شیر شاه رو گذاشتی و تماشا کردی ... راستی دیشب که از حموم در اومدی لباس نو رو که برات خریده بودم رو پوشوندم و ازت عکس گرفتم :
این هم یه عکس از همستر { آقا موشه } :