جمعه
وااااای ی ی ... یه عالمه نوشتم و همش پرید .
ولش کن دیگه حوصله دوبارخ نوشتن ندارم . فقط خلاصه میکنم . دیروز یعنی جمعه ساعت 10 از خواب بلند شدی و گفتی آقا شیره بزار ... خب منم برات کارتون گذاشتم و برات صبحانه آوردم : نون + پنیر + گردو + چایی { که در تصویر نیست } + تخم مرغ . این هم تصویر صبحانه دیروزت :
بعدش کلی بازی و شیطونی کردی و من هم هر چی گفتی باهات راه اومدم و تو هم دیگه روت زیاد شد و همش میگفتی برم بالای سکو و با چاقو ها بازی کنم . منم گفتم نمیشه . بعدش تو با من قهر کردی و رفتی توی سالون گریه کردی و بعد از چند دقیقه اومدی و گفتی " چرا زدی منو ؟ هان ؟ " ای بابا . من که تو رو نزدم ! من جوابت رو ندادم و تو این جمله رو 10 بار تکرار کردی . خلاصه بهت گفتم من که تو رو نزدم و بعدش تو سرم داد زدی و گفتی " تو حرف نزن ! لبتو ببند ! "
هی ..... دیگه نمیددونم چکار کنم ؟ البته بعد از 5 دقیقه که من باهات حرف نزدم اومدی و بهم گفتی " مامان دوست دارم " چه فایده ؟ خیلی بی ادب شدی .....
شیطون بلا رفتی پشت مبل و گفتی " مامان میتونم برم این بالا ؟ " منم گفتم باشه برو .
این هم عکس کلاه جدیدت که روی سرت نمیذاشتی . البته الان دیگه میذاری .