رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

unforgettable moments

2 سال گذشت

1390/9/26 12:49
نویسنده : mahtala
462 بازدید
اشتراک گذاری

از اولین باری که  سینه خیز رفتی 2 سال گذشت .

چقدر زود بزرگ شدی و من چقدر زود پیر شدم !

روزها از پی هم می گذرند و

می دانم که به چشم بر هم زدنی برای دیدن چشمانت باید سرم را به

آسمان بالا ببرم و تو برایم خورشید شوی به تمثیل گلهای آفتابگردان.

عشق مادر بدرقه روزهای زندگیت باد. connie_49.gif

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مریم مامان درسا
26 آذر 90 15:21
سلام
واااای ،چه خوب یادته،من اصلا یادم نیست
ولی راست میگی ، چقدر زود بزرگ میشن و ما پیر
هر وقت میام تو وبت و این روز شمار سال نو رو میبینم تعجب میکنم،با این که روزی 2 یا 3 بار میام ولی بازم تعجب میکنم...فکر کنم دارم آلزایمر میگیرم ، ههههه



میگم نکنه الزایمر مسری باشه ، چون من دارم به تو هم سرایت میکنه ؟
مسی
27 آذر 90 8:34
بابا بی خیال!!! مه طلا پیر چی دیگه دیوونه!! پس من چی بگم که با این سن و سال هنوز حس می کنم واسه بچه دار شدن زود. اونوقت تو می گی من پیر شدم!!! چه اعتماد به نفسی!!!
جغله كوچولو
27 آذر 90 20:30
جغله: سلام ... خوبين شما مطالب وبلاگم به روز شد ... باعث افتخاره كه شما تشريف بيارين وبلاگم .. اميدوارم خانوادگي سلامت و موفق و پيروز باشيد.
مریم مامان درسا
29 آذر 90 6:25
سلام عشق من چه خبا؟خوبید؟ روي گل شما به سرخي انار ، شب شما به شيريني هندوانه ، خندتون مانند پسته و عمرتون به بلندي يلدا . شب يلدا مبارک رهام جونم و مامان گلش دوستون دارم
مسی
30 آذر 90 16:05
سلام مه طلا امروز رفتم اون اول اولا که نوشته بودی و خوندم!!! خیلی باحال. بنویس مه طلا ، خیلی قشنگ! خیلی!! حتماً ادامه بده حتما. جدی می گم.