رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

unforgettable moments

خانه جدید ...

با لاخره در خونه جدید مستقر شدیم و امروز برای اولین بار از خونه تا مهدکودک رو پیاده رفتیم . تو اولش متوجه نشدی که داریم میریم مهد . ولی بعد که فهمیدی شروع به نق زدن کردی . خلاصه با یه کم گریه رفتی تو . دیشب از دل درد تا صبح نخوابیدم . امیر هم مریض شده و دیروز رفت بیمارستان سرم زد . امروز هم خونه استراحت میکنه . من هم الان خیلی حالم بده . دارم میمیرم . امیدوارم که تو دوباره مریض نشی . فعلا خداحافظ تا ساعت دو که میام دنبالت .... ...
10 ارديبهشت 1390

باز هم مریضی .. .

سلام مامان جون امروز یه کم وقت شد که دوباره بتونم بنویسم . از روز جمعه شروع میکنم که روز خیلی بدی بود و خیلی داغون شدم . صبح که تو بیدار شدی خوب بود و صبحانه خوردی و مثل همیشه همه چیز خوب بود. که ساعت  number2 ، 10 کردی و دوباره ساعت 11 .... ساعت 1 ..... و همینطور خیلی  نگرانشده بودم چون تا حالا تو اسهال نگرفته بودی ! و من خیلی ترسیدم . خلاصه  مامان و مهرنوش ساعت 4 اومدن خونه ما و مهرنوش یه قرص آورد که یک چهارم بهت دادم و یه کم بهتر شدی . تا اخر شب و دوباره شروع شد ... همیشه تو جمعه ها مریض میشی . شنبه من کلاس داشتم و بخاطر تو نرفتم و موندم خونه . بعد از ظهر رفتیم خونه ...
7 ارديبهشت 1390

باز هم تولد ...

امروز تولد خاله نیش . که از همینجا بهش تبریک میگم . چون موبایلم خاموش و شماره تورو هم حفظ نیستم که زنگ بزنم . (خانوم بخشید . ما بالاخره نفهمیدیم که امشب میتونیم چیز قارچ برگر با پنیر گودا بخوریم یا نه ؟ ) ...
6 ارديبهشت 1390

آخرین اخبار

سلام به همگی . با عرض پوزش از تمامی دوستان بعد از چند روز غیبت امروز یه کم وقت کردم تا بنویسم ، آخرین اخبار این چند روز : اول اینکه امروز صبح ساعت ۷ رهام بیدار شد و گفت غذا ! بعد سوپ رو براش گرم کردم و خورد و هی میگفت " تخ مغ " یعنی تخم مرغ ولی من براش درست نکردم چون سرماداره و نباید سرخ کردنی بخوره . بعدش دیدم تب داره   و بهش استامینفون دادم . هی دراز میکشید و میگفت " پیش پیش " "لا لا " " بخواب " بعد رفت شال گردنش روانداخت دور گردنش و کلاه هم گذاشت سرش گفت " مد کودت " یعنی مهدکودک . !! " بیرون  بیرون ... "   " مانی نی " منم بردمش خونه مانی نی . خبر دوم اینکه بالاخره ما داریم اسباب کشی میکنیم و خونه رو ع...
31 فروردين 1390

پسر خوب

دیروز خیلی پسر خوبی بودی و اصلا نق نزدی و شیطونی هم نکردی . رفتیم پیش فرنوش و ازت عکس گرفتیم . راستی مهرنوش عکسهای تو رو هم دیدم خوش به حالت خیلی خوب شده بود . حرفه ای بود . به برو بکس سلام برسونید ! دیگه فکر نکنم تا چهار شنبه وقت کنم که چیزی بنویسم . پس خدا حافظ ! ...
28 فروردين 1390

خیلی شیطونی...

  سلام . ۲۵ و ۲۶ فروردین هم   گذشت . توی این دو روز تو خیلی شیطونی کردی . مخصوصا توی تولد خاله هات . از قیافه ات هم معلوم . جمعه با مامان و بابای امیر رفتیم سفید کنار . دوست مادرش از مکه اومده بود اونجا شام دعوت کرده بود . توی راه تو خوابت برد و ساعت ۹ تازه بیدارت کردم و تو اصلا شام نخوردی و همش بازی کردی . و هی نق میزدی . امیر هم اعصابش خورد شده بود !     الان اینجا سرم شلوغ برای همین نوشته هام یه جورایی تلگرافی شده . راستی این رو هم بگم که امروز بعد از ظهر اگه بشه میریم پیش فرنوش تا عکس بگیریم . آهان راستی یادم رفت بگم که دیروز امیر میخواست ب...
27 فروردين 1390

تولد تولد !!!!!!

         امروز تولد خاله فرنوش و خاله گلنوش ِ . تولوووودد . مبایَک . خاله دو س ت دااآ َ م . شمع ... فوت ....  تولوووودد  ..  .. کیک                      .... خومزس...... بده....بده .... امروز ساعت دو میام دنبالت . تا باهم بریم خونه مانی نی . و شب هم تولد فیی و گولی .  امیدوارم که بهت خوش بگذره و زیاد شیطونی نکنی که ه...
25 فروردين 1390