unforgettable moments

به دليل سنگين بودن عكسها توي دو صفحه نوشتم ! اين هم رهام كه يك درخت رو از ريشه كنده : من و تو : تو بد اخلاق و امير :   دوباره من و تو : رفتيم كه سورتمه سوار بشيم . تو اولش خيلي ميترسيدي . همش ميگفتي من نميام من ميترسم . خلاصه رفتيم سوار شديم عاشقش شدي ميگفتي تند تر برو ! تموم كه شد گفتي يه بار ديگه هم سوار بشيم . خلاصه دور دوم هم سوارشديم : ‌ اينجا هم رفتيم كه ناهار بخوريم : ‌ ...

سلام عشق من ! جمعه بعد از مدتها با عمه رفتيم بيرون . خيلي خوب بود . رفتيم سمت تالش ... چه منظره هاي قشنگي داشت  تو هم كه عاشق جنگل هستي ... اما خب اصلا نميموني تا يه عكس خوب آدم بگيره ... اين عكس رو تو از ما گرفتي :  اين آبشار به اسم (ويسادار )كه تو خيلي خوشت اومده بود : اين هم خودتي كه به زور ازت عكس گرفتم : ...

سلام عشق من امروز با هم رفتيم كلاس ucmas  كه كارنامه تو رو بگيريم و براي ترم بعد ثبت نام كنيم . خدا رو شكر كه معلمت از تو راضي بود . يه يك ساعتي هم اونجا موندم تا ببينم توي كلاس چكار ميكني . خيلي بهتر شدي و ديگه حواست پرت نيست و به در و ديوار نگاه نميكني !  فقط اين ترم بايد خيلي بيشتر تمرين كنيم . فقط نميدونم وقط بايد از كجا بيارم ؟ اين هم كارنامه تو : ...

سلام عشق من ! امروز تو بهم گفتي كه ميخوان از مدرسه ما رو ببرن سينما .... نمايش عروسكي .... اين هم رضايت نامه .... :   ...

سلام عشق من مامان بزرگي رفت .... همون جوري كه خودش دوست داشت . آروم و بي صدا ...  هميشه ميگفت يه جوري يه وقتي برم كه براي هيچ كس مزاحمت  ايجاد نكنم . همون طوري آروم  غروب پنج شنبه رفت و قصه خونه مادربزرگه تموم شد ! هميشه از اين روزها ميترسيدم ، خيلي ... ولي وقتي آرامش صورتش روديدم ، فهميدم  دنيا همينه ... يه جايي يه روزي تموم ميشه ... ...

سلام عشق من الان خيلي دلم برات تنگ شده .  دلم ميخواست الان محكم بغلت ميكردم . ميخوام  پنج شنبه رو مرخصي بگيرم  تا با هم باشيم . اميدوارم كه بشه .... امروز صبح خيلي خوابت ميومد . به زور بهت صبحانه دادم  و  ديرمون شد . منم سرت داد زدم معذرت ميخوام . عصبي شدم . نه از تو از اين زندگي ..... خسته شدم ، رهام . خيلي خسته شدم . شايد كلمه خستگي كم باشه .... بايد بگم داغون شدم     ...

سلام عشق من ! فردا تاسوعا هست . من و تو دو روز تعطيل هستيم . چقدر تو براي اين روز منتظر موندي  .  رهام جون  از اين سردرگمي  خسته شدم . برام دعا كن ...   ...

سلام عشق من ! امروز صبح از سر كار جيم زدم و اومدم كلاس دنبالت . باز هم نا اميدم كردي !  غلط زياد داشتي . اما معلمت ميگه خوب نميدونم براي اميدوار كردن من ميگه يا نه ؟ بگذريم ... همش فكر و خيالم شده اين كه بتونم براي سال ديگه يه آموزشگاه بزنم و بتونم به تو بيشتر برسم ولي ميترسم . ميترسم كه موفق نشم و از اين كار هم بيفتم و  بعدا پشيمون بشم ! نميدونم چكار كنم . از طرفي ديگه تحمل چشمهاي گريون و بغض تو  و  التماس كردنت براي نرفتنم به سر كار رو ندارم . فكر اين كه  نميتونم  توي درسها بهت كمك كنم و آينده تو  بهم ميگه كه بايد حركت كنم ولي اين ترس لعنتي جلوي من رو ميگيره...

سلام عشق من الان ساعت 7 غروب . من سر كار هستم . دلم خيلي برات تنگ شده . همش منتظرم اين كار لعنتي تموم بشه تا بتونم بيام پيشت .... ...

  سلام عشق من ! امروز كلاس رياضي داشتي . اول اينكه معلم هفته گذشته نگفته بود كه امروز امتحان داري . يا شايد هم گفته بود . از اونجا كه من نميتونم بيام دنبالت  تو هم كه نميگي  يا نميدوني كه چكار بايد بكنيم . خلاصه ، فرنوش بهم زنگ زد و گفت كه تو از 20  نمره ، 7  گرفتي !!!!  خيلي ناراحت شدم . نزديك بود گريه كنم ولي خودم رو كنترل كردم و اول رفتم چند تا سايت و كلي مطلب خوندم و به اين نتيجه رسيدم كه مشكل اصلي من هستم ! مثل هميشه .... بله ، چون خونه نيستم كه باهات كار كنم و وقتي كه ميام خونه هم تو همش دوست داري با من بازي كني ....... خلاصه اومدم خونه و  تو زود اومدي و انگار كه...