بدون عنوان
ساعت 8:45 صبح و من سر کار هستم . داشتم به این فکر میکردم که روزهای اول که این وبلاگ رو درست کرده بودم چقدر ذوق داشتم و چه قدر مطلب ! همیشه همین طوریه . اول هر چیزی خیلی خوبه و بعد سریع همه چیز تکراری میشه . تنها چیزی که برام تا الآن تکراری نشده حضور تو ِ . با وجود اینکه الان یک سال و ده ماه و ده روز میگذره اما هر روز که تو بزرگ و بزرگتر میشی بیشتر بهت وابسته میشم و حس میکنم این خیلی بده . مامان جون خیلی دوست دارم نمیدونم تو هم توهم این قدر من رو دوست داری ؟ مطمئن هستم که هیچ وقت بچه ها به اندازه مادرها عاشق نیستند و این یه قانون . چند روز دیگه روز مادر . من و امیر هم باهم دیگه قهر هستیم و این بار دیگه من برای آشتی پیش قدم نمیشم حتی اگه تا آخر عمرم هم طول بکشه دیگه با امیر حرف نمیزنم چون روش خیلی زیاد شده . بگذریم .....
یک ماه و نیم دیگه تولد تو و اگه بشه میخوام یه کیک به شکل هواپیما سفارش بدم و لباس شکل خلبان و کارت دعوت هم مثل بلیط هواپیما !! البته اگه بشه چون من هر چیزی که میخوام انجام بدم نمیشه . توی این رشت لعنتی که مغازه های مسخره اش هیچ چیز درست و حسابی ندارن .