رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

unforgettable moments

دریا

1390/5/15 16:48
نویسنده : mahtala
336 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام مامانی . دیروز بعد از گذشت یک ماه و نیم از تابستون ما تصمیم گرفتیم بریم دریا . ولی واقعا که بد شانسیم . هوا ابری و بارونی شد و دریا هم طوفانی بود . ولی خب ما از رو نرفتیم و لی تو تا یه کم توی آب موندی دیدم داری یخ میزنی و لبت داره میلرزه ! خلاصه لباساتو پوشوندم و گذاشتم شن بازی کنی . اول خوشت نمی اومد و همش دستات رو نشون میدادی و میگفتی کثیف ! ولی بعد دیگه عادت کردی . خلاصه ساعت 3 حرکت کردیم و به دنبال غذا مثل گرسنه های آفریقایی میگشتیم تا اینکه یه دفعه یه رستوران کته کبابی دیدیم . و خدا رو شکر که کبابش هم خیلی خوب بود . البته کته نداشت ! خلاصه بعدش رفتیم لاهیجان بالای کوه . میدونی چند سال بود که نرفته بودم ؟! فکر کنم از سال 83 که دانشگاه تموم شد ... اون بالا خیلی هوا خوب بود و خنک تو هم خیلی بازی کردی و فقط مانی نی هی جیغ میزد چون تو میرفتی بالای لبه جدول کنار کوه و اون میترسید . بعدش با بابا امیر ماشین برقی سوار شدی و هلیکوپتر که البته مال اینجا شبیه ماهی بود !!! توی راه برگشت هم خوابت برد و تا رسیدیم خونه بیدار شدی و تا ساعت 2 بیدار بودی و پدر منو در آوردی . مجبورم کردی تا ساعت 1:30 بغلت کنم و با هم برقصیم !! با برنامه عشقت " مهدی " ...." مهدی بزار ....اونو بزار ..." " مهدی اهنگ بزار " بعدش هم به من میگفتی " برقصیم ... "

900515

لاهیجان

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان احسان دانشمند کوچک
17 مرداد 90 10:42
الهی بجه ها عاشق رقصند می بوسمت
خاله ناشناس
18 مرداد 90 1:45
من یه خاله ی بدم.الان مدتهاست که به وبلاگت سر نزدم. چون اینترنت نداشتم!
رهام تو دیگه دوسم نداری چون همش بهم میگی برو و منو میزنی
من یه خاله غمگینم!


اگه تو مهرنوشی رهام هر روز اسم تو رو میبره و بعد میزنه رو فرش و میگه مهرنوش ..اینجا...بوده
مامان نفس طلایی
22 مرداد 90 16:12
اخ جون اب بازی
مامان نازی
2 خرداد 91 10:46
سلام خوش به حالتون چه جای خوش آب و هوایی زندگی میکنید واقعا خوش به حالتون